نیمی از روز گذشته صدای ماشین ها و مردم در حال رفت و آمد به گوش می رسد.در گوشه خیابان یک زن که گویی دارد بازار گرمی می کند. با حرف هایی مثل (بدو،بدو،حراجش کردم) و یا(آتیش زدم به مالم) زن های شهر را دور خود جمع می کند و لباس هایش را در دست گرفته با آن ها بازی می کند تا بازارش را داغ نگه دارد.آنقدر سرش شلوغ شد که نمی دانست که جواب چه کسی را اول بدهد زن ها در دستانشان پر از لباس بود و از فروشنده قیمت ها می پرسیدند