استان البرز و شهرکرج از مناطقی برخوردار است که هنوز جزوه مناطق محروم به حساب می آید. محله هایی که از کودکان تا بزرگسالان جامعه دچار آسیب های اجتماعی است.
در این گزارش بیشتر در مورد آسیب های که به نوجوانان وارد میشود البته در کودکان هم این مشکلات است ولی به اندازه جوانان نیست.
این مشکلات هم از سن15-20 سال است که زمان کامل شدن شخصیت و اخلاق است. مشکلات این مناطق از مصرف دخانیات شروع میشود تا دزدی،کیف غاپی،آلت قتاله و از این قبیل...
مصاحبه کردن در این شرایط و صحبت کردن با این افراد بسیار مشکل است برای همین در میان دوستانم کسی را پیدا کردم که مدتی در یکی از این مناطق زندگی کرده اسم او احمد است و در این ماه 20 ساله میشود.در یکی از پارک های منطقه 7 کرج قرار گذاشتم با او در پارک نشسته بودیم با او در مورد این مناطق صحبت کردم و به او گفتم با وجود این که در حصارک به دنیا آمدی و بزرگ شدی دلت تنگ نشده است؟ البته او با زبان کوچه بازار که در این منطقه ها عرف است گفت: نه،مگه حصارک هم دلتنگی دارد. حالم از این محل به هم میخورد اصلا نمیخواهم 1 ثانیه هم به او فکر کنم.
از شرایطی در این محل حکم فرماست بگو؟
این محل آدم های خوب و با عشقی داره ولی خیلی کمتر از آدم های بی معرفت و نا رفیق است. در آن محل پاش بیافتد به خاطر 1 هزار تومان هم سرت را میزنند.
چرا از حصارک آمدید بیرون؟اوایل که بچه بودم برایم مهم نبود ولی رفته، رفته، از حصارک بدم آمد. البته باید بگویم که زمانی به محلههای دیگر مثل جهانشر،گوهردشت،و عظیمیه رفتم بیشتر متوجه آن شدم.
در این محل یا در مورد خوب و بد بودن متاعشان (منظور مواد مخدر) و یا در مورد دزدی و کلاهبرداری خفت گیری صحبت میکند.
بیشتر از همه مهم تر زور کردن به بچه های کوچک تر است. مثلا گنده لات آنجا به بچه تر از خودش دستور دزدی می دهد. باید بری از فلان کس پول بدزدی ،موادی را که در جیب من است را بردار و به فلانی بده از این قبیل است
از او خواستم که آسیب هایی که به خود او وارد شده را برای ما تعریف کند؟ از روی نیمکت بلند شد رو در روی من ایستاد.
10 ساله بودم که احساس میکردم اگر با لاتها ارتباط برقرار کنم . بعد از چند ماهی به من مواد مخدر داد که به دوستش بدهم. من آن موقع خوشحال بودم که لات محل به من اعتماد دارد و من را رفیق خودش میداند. ولی غافل از آن که خودم دارم در یک دام می اندازم اگر هم که قبول نکنی معلوم نیست که بعدش چه اتفاقی می افتد.
این شرایط را ما به زبان خودمان میگفتیم نوچه(البته کلمه نوچه در ادبیات کوچه بازار است که هنوز هم در این محلات استفاده میشود اما نوع لوتیگری الان با آن دوره بسیار فرق میکند)تا 19 سالگی ادامه داشت و بعدش توقع دوستام از من بیشتر شد ما جمع میشدیم و با موتور آخر شب ها به مناطق پولدار نشین کرج میرفتیم و مردم را خفت میکردیم.
یک شب با مثل بقیه شبها رفتیم من پول یک نفر را زدم. مرد رو زمین افتاده بود . صداشو می شنیدم که داد می زد و میگفت:مرگ مادرت پول را برگردان برای عمل مادرم.
پاهام روی زمین قفل شد دوستام الفاظ رکیک به من میدادند و میگفتند: فرار کن
برگشتم پول را برگرداندم البته سریهای قبل هم اینطوری شده بود ولی این مرد با بقیه فرق داشت.
وقتی به محل برگشتم 12 نفر بر سرم ریختند و کتکم زدند . آن موقع من هم از آن محل بیرون آمدم
پلیس در این مناطق چه کار میکرد؟
نیروی انتظامی در محل گشت میزند و برخورد هم میکند بارها لات هایی که پرونده های سنگینی دارند را دستگیر می کنند. این برخوردها فایده ندارد . بعد از مدتی که از زندان آنها تمام میشود دوباره با ترفندهای بهتر خلاف میکنند.
پدر و مادرت شرایط تو را میدانستند؟
پدرم به خاطر اعتیاد مرد و مادرم که همش در خانه بود.
برای افرادی که در آن محل هستد چه آرزویی داری از مسئولین چه خواستهایی دارید؟
اول اینکه من خیلی دلم برای جوانان و کودکان این مناطق میسوزد بچه هایی که شاید در آینده بزرگ ترین افراد در جامعه خودشان باشند و حالا در این محل یاد میگیرند که بزرگ ترین خلاف ها را بکنند
من از مسئولین خواهش میکنم بیشتر به کودکان این مناطق توجه کنند ما که از دست رفتیم بقیه بچهها مهم هستند یا این حال که زیاد از استان شدن کرج نگذشته مسئولین باید شرایط را برای این مناطق متعارف کنند.
صحبت هایم با او تمام شد قرار گذاشتم تا از دوستانش که این شرایط را دارند و یا داشتند را به من معرفی کنند
یکی از آنها علی و دیگری بنیامین، وضع ظاهری آن ها برایم خیلی جالب بود آن ها لباس های فشن پوشیده بودند و موهایشان را به قول خودشان انگلیسی کوتاه کرده بودند ولی نوع ادبیات صحبت شان را سعی میکردند کوچه و بازاری یا به زبان خودشان عشق است باشد.
یکی از آن بچه خرمدشت زندگی میکرد و دیگری آق تپه حدود یک روبع با هم داشتند صحبت میکردند و دیالوگهایی به هم میگفتند برایم جالب بود. همش دیگران را به قول خودشان سوژه میکردند(سوژه همان معنی مسخره کردن است.)
از بنیامین پرسیدم که میتوانی از محلی که در آن زندگی میکنی برایمان تعریف کنی؟
محل ما که تعریف ندارد. همش باید یا دعوا کنی یا تو قهوه خانه با دوستان قلیان بکشیم بهترین خبر برای ما این است که مثلا چه کسی فلانی را زد،کی مواد مخدر دارد، ماشین دوستم را کی دزدید، زندان داداشت کی تمام میشود.
فضاهایی در محله شما نیست که سرتان مشغول آن شود مثل کتابخانه،سینما،مراکز فرهنگی،و یا اینکه خانواده شما برای موفقعیت شما اقدامی نمیکنند؟
دل خجستهای دارید، اگر سینما داشته باشیم به جای آن که سانس فیلم باشد. سانس موادکشها میشود و کتابخانه هم که دختر،پسرها باهم قرار میگذارند پارک هم که قدم به قدم مقر انواع گنده لاتها است برای همین اصلا نباشدخیلی بهتر است. خانوادهها هم که بیشتر
یا پدر معتاد و یا مادره مرده یا برادر لات یا خواهر زندانی دارند بیشتر به جای اینکه فکر درس باشیم بیشتر به فکر این هستیم که
بزرگ شدیم لات کجا باشیم چه خلافی بکنیم. فقط من یک نفر رو تو دوستانم میشناسم که دیپلم دارد بقیه خیلی زور زده باشد تا اول
دبیرستان بیشتر نخوانده است و یک چیز دیگر هم مهم است.
در این مناطق هدف پسرها و جوانان رو به خلاف است. به این چیزها فکر نمیکنند و جالب این جاست که با این که کار ندارند و خلاف کار هستند زود هم ازدواج میکنند و نا گفته نماند که آدمهای خوب بین ما زیاد نباشد کم هم نیست.ولی خوب این تعداد هم برای درست کردن محل کم است.
همان طور که هر پدر و مادری که بچههای خود را نصیحت میکنند والدین شما چه چیزهایی به شما میگویند؟
خب،همش در رابطه با موفقیت صحبت میکنند و از شرایط ما راضی نیستند ولی خولب دیگر نمیتوانند حریف ما شوند.
علی بعد از اتمام صحبتهای بنیامین حرفهای بسیار جالبی زد او گفت:
ما در محیط زندگیمان مشاوری نیست که اطلاعات مناسبی به ما بدهند خانوادههای ما خودشان آسیب پذیرند. این آسیبها هم به ما وارد میشود و این روند ادامه دارد باید جلوی این آسیبها را گرفت اگر مراکزهایی را دایر کنند تا مردم و جوانان را به سمت خود بکشند.
اگر جوانانی هم که نمیشود آن را درست کرد را از این محلها بیرون بکشند تا فرهنگ این محلها هم بالا برود.
وقتی یک کودک در این مناطق رشد پیدا میکند دارد جامعه کوچکی را میبیند که بیشتر علاقه به ناهنجاریها دارد تا موفقعیت جامعه
البته استثنا در همه جا وجود دارد خیلیها هم که الان موفق هستند و یک کشور آنها را میشناسد از همین محلهها بیرون آمدهاند و
حتی اگر در این کوچه پس کوچهها نبودند الان ان قدر موفق نبودند. باید خوب بودن را گسترش داد. با این حال باید از صفر شروع کرد.
من از کودکی یک شخصیتی داشتم که به هیچ کس اجازه نمیدادم بهم دستور دهد یا اینکه من را مجبور کند یا کتک بزند. با همه دوست بودم ولی به قول خودمون خر کسی نمیشدیم. ولی شاهد خیلی از لحظهها
بودم زمانهایی که آدمهایی مردند، اعدام شدند،یا هنوز هم زندانی هستند همهی اینها هم خلاصه میشود به مواد مخدر،مفت خوری و دزدی،درگیری،رفیق این موارد در این جاها حکم فرماست.
من در 16 سالگی با رفیقهای منحرف دوست شدم و پای آنها هم سوختم ولی خدای من شاهد است که تا حالا نه دزدی کردهام و نه مواد به دست کسی دادم.
2 بار شدم آش نخورده و دهن سوخته نیروی انتظامی من را بازداشت کرد و با یک تعهد من را آزاد کردند.
سخنان این چند نفر به اندازهی خودشان جالب بود از سخنانشان میشود فهمید که چند عوامل در مورد شرایط این مناطق دخیل است.
خانواده،دوستان،شرایط و فرهنگ جامعهایی که در آن زندگی میکنند.
در کنار خیابان قدم می زدم و به این فکر بودم که چرا باید افرادی و یا مناطقی این شکلی داشته باشیم و هیچ یک از مردم به فکر این موضوع نباشند که برای این ها چاره ایی بی اندشند مشکلات و سختی ها در این شهر زیاد است و ما هم باریمان مهم نیست که چه بلاهایی دارد بر سر آن ها می آید امیدواردم روزی بیاید که هیچ یک از مردم ما دچار این مشکلات نباشند.
این موضوع فقط درد و دل با این افراد بوده و هیچ هم مهم نیست که نگاه تخصصی ندارد. تنها خواسته من از این موضوع این است که مردم مناطق محروم حرف هایشان را برای مسئولین بگویند هر چند که در روزنامه به چاپ نرسید.
از اینکه دوباره شروع به نوشتن کردی بسیار خوشحالم. گزارش جالبی بود، اما خودت هم قبول داری که خیلی چکش باید بخورد تا یک گزارش درست و درمان ازش بیرون بیاد.
ولی در نهایت خیلی خوشحال و راضی هستم که در طی این مدت کوتاه چنین گزارشگر خوبی شده ای.
به تکرار همیشه: موفق باشی و عاشق