نمای سی

زندگی یک راه مستقیم نیست ... بلکه انتخاب مسیرهای درست از هزاران مسیر مشخص شده

زندگی یک راه مستقیم نیست ... بلکه انتخاب مسیرهای درست از هزاران مسیر مشخص شده

نمای سی

زندگی را با همه ی فراز و نشیبش دوست دارم و هر آنچه در فراز و نشیبش هست را می پذیرم،زیرا در همین کش و قوس هایش شکل می گیرم تا زمانی که ساخته شوم..
میزان مقدر شدن آن بستگی به باور توانایی هایم دارد

خیابان برای خوشبختی یا لقمه‌ای نان

پنجشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۱، ۰۷:۰۱ ق.ظ

نیمی از روز گذشته، صدای ماشین‌ها و مردم در حال رفت‌‌وآمد در اطراف میدان به گوش می‌رسد. در میان این همه شلوغی، صدایی به گوش می‌رسد که انگار دارد برای کاری بازارگرمی می‌کند. می‌گوید:«عکس‌ می‌گیرم، عکس فوری.» 
این‌جا میدان آزادی است، وقتی بخواهی از غرب وارد تهران بشوی، نخستین میدانی است که می‌بینی؛ همچنین بزرگ‌ترین میدان شهر و محل بسیاری از مراسم؛ به همین دلیل بسیاری از مسافران دوست دارند در کنار برج این میدان که به نوعی‌ نماد معرفی‌کننده تهران است، بایستند و عکس یادگاری بگیرند. 
صدای کسی است که به یکی از پایه‌های برج آزادی تکیه ‌داده و دوربینی در گردنش آویزان است؛ وقتی کمی بیشتر به پیرامون خود نگاه کنی، می‌بینی که عده بسیاری از این افراد در میدان مشغول همین کار هستند و اگر نزدیک آن‌ها هم شوی، آن‌ها هم دارند بازارگرمی می‌کنند یا عکس می‌گیرند. در گذشته تعداد این عکاس‌ها بیشتر بود و دیدنشان هم چندان عجیب به نظر نمی‌رسید؛ حتی دوربین‌هایی داشتند که عکس را بلافاصله روی کاغذ مخصوصی چاپ می‌کرد که اولش سیاه بود و بعد کم‌کم تصویر روی آن جا می‌گرفت؛ اما امروز که مردم با استفاده از دوربین‌های دیجیتال یا حتی گوشی‌های موبایلشان راحت می‌توانند از خودشان عکس بگیرند و هر لحظه‌ای را که خواستند ثبت ‌کنند، هنوز کسانی هستند که دوست دارند‌ که این افراد از آن‌ها عکس بگیرد. 
احمد 21ساله که از 16سالگی مشغول عکاسی از مردم است، می‌گوید: در این مدت خرج زندگی‌ام را از این راه به دست آورده‌ام. ‌عکاسی‌ را از بچگی دوست‌ داشتم. گاهی با اجرائیات شهرداری ‌مواجه ‌می‌شویم که معتقدند کار ما سد معبر یا برهم‌زدن نظم شهر است، ولی خوب‌ کار ما این است. 
‌از او می‌پرسم که روزانه چقدر درآمد داری؟ 
نگاه پرسشگرانه‌ای به خود گرفته و می‌گوید: الان ساعت نزدیک چهار است و من هنوز دشت نکرده‌ام، اما به صورت میانگین روزانه هفت تا هشت نفر برای عکس گرفتن پیش من می‌آیند، دوستانی نیز دارم که هم سری به من می‌زنند، هم عکس می‌گیرند. یک ماه به عید نوروز مانده کاروکاسبی ما کم‌کم خوب می‌شود. 
‌دوربینی که دارد یک دوربین دیجیتال معمولی است و او وعده عکس فوری به مردم می‌دهد، برای همین می‌پرسم: عکس‌هایی که می‌گیری را چطور چاپ می‌کنی و به مردم می‌دهی؟ 
انگار خواسته باشم، راز کارش را که مانند فرمول کوکاکولا محرمانه است، بپرسم، تکانی می‌خورد و می‌گوید: با دیگر بچه‌هایی که این‌‌جا مشغول عکاسی هستند، یک دستگاه پرینتر خریده‌ایم تا بتوانیم ‌عکس‌ها را ‌همان لحظه که از مشتری می‌گیریم، چاپ کنیم و تحویل دهیم. 
به سن و قیافه عکاس‌ها که نگاه می‌کنی، معلوم می‌شود میانگین سنی کسانی که در این‌‌جا عکاسی می‌کنند از 15 تا 50 سال است. 
از احمد درباره کار عکاسانی که در میدان هستند، می‌پرسم، می‌گوید: بسیاری از کسانی‌که‌ در این‌‌جا عکاس هستند فکر ‌می‌کنند که این‌کار را بلدند، ولی این‌طور نیست. برای گرفتن یک عکس مناسب باید شرایط خوبی ایجاد کرد؛ از قبیل ‌کادر، ‌نور و ‌حالت خوبی ‌که ‌باید به مشتری بگویند در آن وضعیت قرار بگیرد. من دوست دارم یک ‌عکس ‌خوب به مشتری ‌بدهم تا از من‌ راضی باشد. در همین میدان ‌فضاهای‌ خوبی ‌برای عکس‌گرفتن هست. گذشته از این ‌باید در نظر داشته ‌باشیم که ‌اگر کیفیت‌ چاپمان خوب نیست حداقل یک قاب خوب برای مشتری ببندیم که از عکس خود ‌راضی باشد. 
‌مشتری‌ها چطور در این میدان پیدایت می‌کنند؟ 
من همیشه سعی می‌کنم که یک جا را انتخاب کنم و همیشه آنجا باشم که مشتری‌های ‌قدیمی ‌من را راحت‌تر پیدا کنند. من‌ حتی در نظر ‌دارم که به جز این برج به جاهای ‌دیگر هم بروم و از مردم ‌عکس‌ بگیرم. در همین زمان، یکی دستش را برای احمد بلند می‌کند و احمد هم در حالی که دارد به سمت او می‌رود، می‌گوید: خداحافظ، اگر باز هم با من کاری داشتی معمولا اطراف همین ستون هستم. 

هنر مدرن در بازاری کهنه
روزهای جمعه که بر بیشتر نقاط شهر تعطیلی کامل حکم‌فرماست، در بعضی نقاط شلوغی عجیبی هست؛ این نقاط جمعه‌بازار‌هایی هستند که روز تعطیل هفته را برای کاسبی خود انتخاب کرده‌اند. 
در جمعه‌بازاری در مرکز شهر، یک نفر آرام‌و‌بی‌سروصدا ایستاده و بساط فروش عروسک‌هایی را به راه انداخته بود که خودش ساخته است. میترا حدود 30 سال دارد، عروسک‌هایش شکل‌های غیرمتعارفی دارند که آدم را خواه‌ناخواه به لحظه‌ای ایستادن و نگاه‌کردن باز می‌دارد؛ حتی اگر قصد خرید نداشته باشی، باز هم دلت نمی‌آید نگاهی نیندازی و بروی. 
‌می‌پرسم چه چیزی باعث شد، به عروسک‌سازی، آن هم به این شکل جدید، رو بیاوری؟ 
نگاهی می‌کند و با صدایی به آرامی همان رفتاری که دارد، می‌گوید: من فوق‌لیسانس عروسک‌سازی دارم و به ذهنم رسید که عروسک‌هایی را بسازم که از ضایعات پارچه درست شود و شبیه هیچ‌یک کارهایی که تاکنون انجام‌شده هم نباشد. 
‌طرح و صورت این عروسک‌ها را از روی چه مدلی ساخته‌ای؟ 
طرح آن‌ها را از هیچ مدلی نگرفته‌ام، چیزی است که سعی کرده‌ام با دید خودم از روی شخصیت آدم‌ها یا حیوانات داخل شهر بسازم. همین هم کار را جذاب کرده است. بعضی از افراد می‌ایستند و شخصیت‌هایی را که من ساخته‌ام به خودشان و دوستانشان تشبیه می‌کنند. 
‌چه چیزی باعث شد که بیایی و بخواهی کارهایت را این‌‌جا بفروشی؟ 
مدتی زمان صرف این کار کردم تا به این سبک از عروسک‌سازی رسیدم. ‌اول هم به فکر فروختن‌ آن‌ها نبودم، ‌ولی ‌بعد با خودم ‌گفتم آن‌ها را بیاورم این‌‌جا و بفروشم. 
‌از فروش آن‌ها راضی هستی؟ 
‌امروز اولین روزی است که آمده‌ام. از صبح ‌هم‌خیلی ‌خوب ‌فروختم؛ ولی پشیمان‌شدم، ‌دلم ‌راضی نمی‌شود که این‌ها را به این صورت در این‌‌جا بفروشم. 
می‌خواهم از او بپرسم چرا یک تحصیلکرده‌ دانشگاهی باید کارش را بیاورد و در جمعه بازار کنار بساط دست‌دوم فروشی‌ها عرضه کند، مگر نمایشگاهی برای عرضه این کارهای هنری وجود ندارد که چند مشتری مشغول سوال پرسیدن می‌شوند و من هم راهم را می‌گیرم و می‌روم. 

خیابان با طعم موسیقی
امروز در جای‌‌جای ‌‌شهرها کسانی را می‌بینی که دارند ‌با ‌ساززدن ‌پول زندگی خود را به دست می‌آورند. 
پدیده هنرهای خیابانی، در اروپای قرن نوزدهم رواج یافت و چنان پیشرفت کرد که هنر سبک مدرن، بیش از بسیاری از هنرمندان نامی، وام‌دار پدیده هنر خیابانی است. این هنر در بسیاری از جوامع پیشرفته پذیرفته شده است، تا جایی که از حدود سی سال پیش نخستین روز تابستان (21ژوئن) در بیش از 360شهر بزرگ جهان به عنوان روز «موسیقی خودساخته» جشن گرفته می‌شود؛ علاوه بر این نقاشی خیابانی به عنوان یک هنر باور شده است. هنر خیابانی در اصطلاح به شیوه‌ای از ارائه هنر گفته می‌شود که برای اجرا نیاز به المان‌های شهری داشته باشد، اما در این‌‌جا چیزی به نام هنر خیابانی به معنای واقعی آن نداریم، بلکه هنرمند خیابانی داریم. هنرمندانی که به خیابان پناه آورده‌اند تا چیزی از هنر خود را عرضه کنند. 
در خیابان ولی‌عصر زن و مردی نشسته‌اند و مردم ‌هم در اطراف آن‌ها جمع‌ شده‌اند. صدای دل‌نواز ساز و صدای زیبای آن مرد از دور به گوش ‌می‌رسد. نزدیک‌تر که می‌شوی، ‌می‌بینی که زن‌ مشغول ‌نواختن است و مرد هم دارد می‌خواند. 
آن‌ها‌ چندان علاقه‌ای به مصاحبه ندارند، ولی بعد از کمی‌ صحبت بالا‌خره اجازه می‌دهند با آن‌ها صحبت کنم. 
‌می‌پرسم چه شد تصمیم گرفتید به خیابان بیایید و در گوشه‌ای از آن به عرضه هنر خود بپردازید؟ حسین می‌گوید: ما زن و شوهر ‌هستیم. رشته‌مان ‌موسیقی‌ است و با هم درسمان را تمام کردیم. ‌همان‌جا در دانشگاه با هم آشنا‌ شدیم و ازدواج‌کردیم. یکی از دلایلی که این کار را انجام می‌دهیم این بود که موسیقی را دوست داریم و بعد به خاطر این‌که پول به دست‌ بیاوریم. 
‌کار در خیابان مشکلاتی دارد، در این کار با چه مسائلی مواجه شدید؟ 
این کار خطرات خاص خودش را دارد؛ یکی این‌که با شهرداری و ماموران مواجه می‌شویم و دیگر این‌که بعضی مردم به ما توهین‌ می‌کنند، اما این کار را دوست داریم و خطرات آن هم قبول کردیم. همین که عده‌ای‌ کثیر از مردم ‌کار ما دو نفر را دوست دارند و به خاطر ما جمع ‌می‌شوند و خیلی ‌چیزهای ‌دیگر ‌برای ما ‌خیلی ‌ارزش ‌دارد. جالب‌تر آن است که ‌این‌ کار ‌بالا، پایین، جنوب، شرق و غرب‌ ندارد. هر جا که مردم هستند، می‌توانی ‌بروی و کار کنی. 
‌عرضه‌کردن، هنر در خیابان هر اندازه که برای مردها مشکل است، سختی آن برای زنان چند برابر است، به همین دلیل از کیمیا درباره کاری که انتخاب کرده می‌پرسم؟ 
افراد بسیاری هستند که در خیابان ساز می‌زنند، از این افراد دختری 25 تا 27ساله در خیابان‌های شمال شهر را می‌شناسم که سه‌تار می‌زند، البته خودش می‌گوید سنتور هم بلد است، اما هم حمل آن سخت است و خیلی‌ها فکر می‌کنند مثل فیلم سنتوری گدایی می‌کند، برای همین فقط سه‌تار می‌زند. خانه‌ آن‌ها اطراف ‌تهران است و برای خرج زندگی ساز می‌زند. نوازندگی را از پدر بزرگش یاد گرفته است و با ته‌لهجه‌ آذری‌اش، گاهی بسیار آرام متن ترانه‌ای را زمزمه می‌کند که می‌زند. اگر می‌خواهید می‌توانید از او هم بپرسید که کارکردن در شهر چه مشکلاتی می‌تواند داشته باشد. 
‌از کاری که می‌کنی، راضی هستی؟ 
راضی که نه، چهار سال درس نخوانده‌ایم که بعد بیاییم و گوشه‌ خیابان آهنگ بزنیم، اما خب برگزاری کنسرت و گرفتن مجوز دردسرهایی دارد که برای ما نمی‌ارزد درگیر آن شویم، رانت‌هایی هم می‌خواهد که ما نداریم. حیف است با این همه زحمتی هم که کشیده‌ایم کار دیگری به جز موسیقی انجام دهیم، برای همین فعلا چون چاره‌ای نداریم همین کار هم غنیمت است. 
حرف کیمیا درباره، دختری در خیابان‌های شمال شهر که سه‌تار می‌زند، برایم جالب بود؛ به دنبال او چند خیابان را می‌گردم و بالاخره در نزدیکی‌های میدان مادر (محسنی) پیدایش می‌کنم. اولش خیلی خوب برخورد می‌کند، اما وقتی می‌فهمد برای مصاحبه رفته‌ام، از مصاحبه‌های بسیاری که با او شده و دردسرهایی که بعد از آن برایش به وجود آمده است گلایه می‌کند و بدون آن‌که چندان دنبال حرف را بگیرد، بی‌اهمیت به کار خودش ادامه می‌دهد. 

شناختن یا نشناختن، مسئله این است
اما در مسیر وقتی به تقاطع ولی‌عصر-میرداماد رسیدم، پسر و دختری را دیدم. پسر کمی آن طرف‌تر از دختر که صنایع دستی کوچک می‌فروشد، ساز می‌زند. از او می‌پرسم: چقدر در نواختن ساز تسلط داری؟ 
‌حرفه‌ای هستم. از پنج‌سالگی زده‌ام و الان 25ساله‌ام. پنج‌جور ساز هم بلدم. ‏
‌بر چه اساس انتخاب می‌کنی که هر روز چه ‌سازی بزنی؟ 
‏‌بستگی به حال‌وهوایم دارد. ‏
‌هیچ‌وقت راه‌های دیگر را برای ارائه موسیقی‌ات امتحان نکردی؟ 
‌چرا. حتی به یک شهرت جزیی هم رسیدم. کنسرت‌های متعدد داشتم، در برنامه تلویزیونی شرکت کرده‌ام، اما این‌ها یک سقفی دارد. ‏
‌الان شغلت همین است؟ ‏
‏‌بله، از نه و ده صبح تا هشت شب کار می‌کنم. ‏
‌از درآمدت راضی هستی؟ 
‌درآمدش گذراست، یعنی با آن زندگی فقط می‌گذرد! ببینید... همه جوان‌ها از بی‌کاری شاکی‌اند. من کارهای بسیاری را تجربه کرده‌ام، فروشندگی، رانندگی، دستفروشی، کارگری... اما این کار را دوست داشتم. با روحیاتم سازگار است. ‏
‌فکر می‌کنی چند‌درصد از نوازنده‌های خیابانی واقعا با ‌سازی که می‌زنند ‌آشنایی دارند؟ 
ده‌درصد. البته ممکن است مردم آدم حرفه‌ای را بشناسند، اما در نهایت بیشتر به خاطر زحمتی که نوازنده می‌کشد به او پول می‌دهند؛ یعنی چندان فرقی نمی‌کند بلد باشی یا نه. ‏
‌مشکلی با این‌که آشنایانت تو را این‌‌جا ببینند نداری؟ 
نه، خوشحال هم می‌شوم؛ کمااین‌که تا حالایش هم دیده‌اند. 
امیر برای صحبت‌کردن بیشتر از دیگران وقت گذاشت؛ شاید دلیل آن را بتوان در پاسخ همین سوال آخر یافت. او از معدود افرادی است که خوشحال می‌شود آشنایانش او را در خیابان مشغول ساززدن ببینند. برخلاف بسیاری که یا چهره پنهان می‌کنند یا در تلاشند از هر آشنایی فرار کنند. 
«س» 22ساله و «ر» ‌20ساله صورت‌هایشان را با ماسک و عینک آفتابی‌ پوشانده‌اند و هیچ تمایلی برای گفت‌وگو ندارند. می‌گویم، می‌دانم که دانشجوی موسیقی هستند برای همین اصرار می‌کنم. «س» می‌گوید: 11سال است گیتار می‌زنم. بدون استاد و با کتاب شروع کردم، اما بعدها 24جلسه رفتم پیش استاد. بعد از سربازی، رشته موسیقی را انتخاب کردم و مشغول تحصیلم. موسیقی کار مورد علاقه من است. وقتی برای مجوز استودیو و کنسرت و آلبوم، هیچ امیدی نیست. ناچار باید توی خیابان بزنم. هنر، چیزی نیست که کنارش بتوانم کار دیگری هم انجام بدهم. 
‌چرا این خیابان را انتخاب کردید؟ 
‌جاهای مختلف را امتحان کردیم. یک جاهایی سطح فرهنگ پایین است. برخوردها خوب نیست، اما این‌‌جا هم سطح فرهنگ بالاست، هم جمعیت زیاد. ‏
‌از چه ساعتی این‌‌جا کار می‌کنید؟ 
ما از هر موقع بشود می‌آییم تا هر موقع بشود! 
‌از مشکلاتی که دارید، بگو؟ 
پلیس‌ گیر می‌دهد، تعهد هم گرفته‌اند که دیگر نیاییم! ‏
‌نوبتی می‌زنید یا دونفری؟ 
‌دوئت (منظورش دونوازی است). 
‌پول‌ها هم که نصف نصف؟! 
می خندد: بله دیگر. ‏
‌برخورد مردم چطور است؟ 
خوب. یک نفر به من گفت کار بسیار خوبی می‌کنید، تا می‌توانید تلاش کنید. ‏
در این میان، پسر جوانی رد می‌شود و به شوخی گوشی موبایلش را به سمت جوان گیتاریست می‌گیرد: آقا می‌توانی این آهنگ را بزنی؟ اگر بزنی خیلی مردی! ‏
‌چرا این‌طور لباس می‌پوشید تا شناخته نشوید؟ 
به هر حال چون دانشجوییم مجبوریم. ما توی دانشگاه خیلی حرفه‌ای و در یک گروه درست‌وحسابی کار می‌کنیم. دوست نداریم به عنوان نوازنده خیابانی شناخته بشویم؛ حتی خانواده‌ام هم نمی‌دانند من این کار را می‌کنم. گاهی آشنا دیده‌ایم، رویمان را کرده‌ایم آن طرف! 
‌اما این خود شمایید که باید دید جامعه را نسبت به کارتان عوض کنید. وقتی خودتان می‌ترسید شناخته بشوید چه توقعی از بقیه دارید؟ 
همین که با وجود تعهددادن باز آمده‌ایم این‌‌جا تلاش ما را نشان می‌دهد. ‏
خیابان‌های شهرهای ما پر شده است از هنرمندانی که چاره‌ای ندارند جز این‌که به خیابان پناه ببرند. یادم می‌آید چندوقت پیش در جایی خواندم که آنتونی رابینز گفته است خوشبختی را باید در خیابان یافت. حالا به این فکر می‌کنم این هنرمندان به دنبال خوشبختی به خیابان آمده‌اند یا برای به‌دست‌آوردن یک لقمه نان. 


لینک دائم مطلب در آرشیو بهار

  • ۹۱/۱۱/۲۶
  • محمد امین آزادگان

نظرات  (۳)

  • محمد رضا عطایى
  • سلام
    دوست خوبم، بسیار عالی است. روزنامه‌نگاری اگر چه یکی از پر خطرترین مشاغل دنیاست، اما بی‌شک زیباترین آنها نیز هست. گزارش خوبی نوشتی، از نوع نگاه و بیان مطالبت خوشم آمد.
    موفق باشی و عاشق
    پاسخ:
    مرسی برای تو هم آرزویی موفقعیت می کنم 
    گزارش خیلی جالبی بود.یه جورایی از طرز نوشتنت خوشم میاد.موفق باشی.
    پاسخ:
    mer30

    وجود افرادی مثه شما تو جامعه خیلی خوبه...

    من که سعی میکنم تا اونجا که بتونم بیامو بت سر بزنم..

    ایشالا که موفق شی...

    پاسخ:
    ممنون اگه شما پشتیبان ما باشین
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی