نمای سی

زندگی یک راه مستقیم نیست ... بلکه انتخاب مسیرهای درست از هزاران مسیر مشخص شده

زندگی یک راه مستقیم نیست ... بلکه انتخاب مسیرهای درست از هزاران مسیر مشخص شده

نمای سی

زندگی را با همه ی فراز و نشیبش دوست دارم و هر آنچه در فراز و نشیبش هست را می پذیرم،زیرا در همین کش و قوس هایش شکل می گیرم تا زمانی که ساخته شوم..
میزان مقدر شدن آن بستگی به باور توانایی هایم دارد

یگانه‌یادوگانه،وسوسه این است

پنجشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۱، ۰۹:۱۰ ق.ظ

در خانه مدتی است مشکل بزرگی ایجاد شده که اعضای خانواده را به خود مشغول کرده، چند ماهی است که پدر شب‌ها یا دیر به خانه می‌آید یا به‌طور کل نمی‌آید. بچه‌ها شب‌ها آن‌قدر به انتظار پدر می‌مانند که هر یک در جایی از خانه خوابشان می‌برد؛ حتی مادر هم آن‌قدر سر میز غذا منتظر می‌ماند که متوجه نمی‌شود چه زمانی خوابش برده. این جریان در ماه‌های اولیه سال گذشته کم‌کم آغاز شد، ولی امسال نیامدن پدر به خانه خیلی بیشتر شده و دیگر اعضای خانواده را بیشتر از سال قبل نگران کرده است. اوایل بچه‌ها بر این باور بودند که پدرشان واقعا شب‌ها به دلیل کار زیاد نمی‌تواند به خانه بیاید، ولی امسال شک کرده‌اند که دلیل دیگری در میان است. در خانه مادر، پسر و دختر منتظر پدری هستند که جایی دیگر برای خودش خانواده‌ای جدا از آن‌ها تشکیل داده و این برای بچه‌ها سخت است که بخواهند باور کنند باید پدرشان را با کسی دیگر تقسیم کنند. 
پارمیدا 14و پارسا 16 ساله است، مادر آن‌ها که خیلی نگران این موضوع است با همسرش بحث و دعوا دارد. مریم تنها خواسته‌اش این است که می‌خواهد بداند چرا شوهرش به خانه نیامده و دلیل این بی‌توجهی در خانه و بهانه‌های زیادی که می‌گیرد، چیست؟ هر وقت در این رابطه با شوهرش صحبت می‌کند، سعید بهانه‌ای جور کرده و دعوا راه می‌اندازد. 
پارسا خیلی زودتر از خواهرش متوجه موضوع شد، خودش فکر می‌کند قبل از مادرش هم فهمیده که پدرش تنها شوهر مادرش نیست. او به دلیل این و مسائل دیگر از جمله بهانه‌گیر شدن مادر و سوال‌های بی‌جواب خواهرش ترجیح می‌دهد که بیشتر وقتش را بیرون از خانه بگذراند. 
پارسا را در پارک پیدا کرده‌ام، تنها در گوشه‌ای نشسته و سیگار می‌کشد. از قبل می‌شناختمش برای همین جلو می‌رم و می‌پرسم چرا فکر می‌کنی پدرت زندگی دیگری تشکیل داده است؟ در جواب می‌گوید که نمی‌دانم، خیلی نگران او هستم اصلا با ما خوب نیست. انگار ما دشمنان او هستیم،هر بار با او صحبت می‌کنم با صحبت‌های بی‌دلیل باعث می‌شود حرف‌هایم را قطع کنم. یادم می‌آید یک شب پدر و مادرم با هم دعوایشان شد. مادرم گفت: تو یک زن دیگر گرفته‌ای. اول من به این موضوع شک داشتم ولی الان دیگر یقین دارم که درست می‌گوید. 
از کجا به این موضوع شک کردی؟ 
چون اگر پدرم این‌قدر شب‌کاری می‌کند، ما حداقل بعد از سه سال دیگر نباید اجاره‌نشین باشیم. 
مشکل تو با پدرت چیست؟ 
خیلی مشکل دارم؛ اول چرا این کار را کرد و بعد این‌که من چه گناهی کردم که با من بد شده .اوایل می‌گفت من تو را خیلی دوست دارم، ولی الان عکس حرفش عمل می‌کند. هر هفته یک بهانه جدید پیدا می‌کند تا بحث کند. خیلی دوست داشتم اگر مشکلی هست بیاید و بگوید که مثل دو تا مرد صحبت کنیم. همین رفتارش مرا از زندگی خسته کرده. ایراد می‌گیرد و بی‌دلیل بهانه‌تراشی می‌کند. اصلا ما را دوست ندارد. همین مرا سردرگم کرده و نمی‌دانم چه‌کار کنم. 
برای نیامدن به خانه چه بهانه‌هایی می‌آورد که شک کردی باید دروغ بگوید؟ 
کار دارم، باید بروم جلسه، سرم شلوغ شده، مسافرت کاری دارم و از این جور حرف‌ها و بهانه‌های تکراری. 
تا حالا از مادرت پرسیده‌ای که مشکلاتشان چیست؟ 
آره، ولی مادرم می‌گوید هر چیزی هست بین خودمان است، ولی مشکل من و پدرم که به من مربوط می‌شود. من هم در این زندگی سهمی دارم، آسیب این جریان هم دارد من را از بین می‌برد و باعث چالش در زندگی‌ام شده و نمی‌گذارد به چیزهای دیگر فکر کنم. 
تا حالا خانواده‌های پدر و مادرت کاری کرده‌اند؟ 
نه، مادرم می‌گوید خودمان باید مشکلی را که داریم حل کنیم و نه به خانواده خود و نه به خانواده پدرم چیزی نگفته است. 
خواسته تو در این مورد چیست؟ 
دلم می‌خواهد برگردم به روزهای خوب زندگی. نمی‌دانم چه کسی باعث این اتفاق شده. البته برای من این‌که چه کسی مقصر است، زیاد مهم نیست؛ من و خواهرم هستیم که بین پدر و مادرم‌ گیر کرده‌ایم و نمی‌دانیم چکار کنیم باکار‌های پدرم، گریه و بهانه‌های مادرم. از وقتی که مادرم سر کار می‌رود، نمی‌توانم دیگر جای خالی پدرم را با بودن مادرم حس کنم. تنها خواسته من این است که اگر این مشکل را نمی‌توانند حل کنند از هم جدا شوند، هم برای خودشان و هم برای ما بهتر است. اگر جدا بشوند تکلیف ما هم مشخص است، هم پدرم راحت می‌شود و دیگر مجبور نیست شب‌ها پیش ما بیاید، هم من و خواهرم آسیب کمتری می‌بینیم و مادرم هم دیگر فکرش درگیر نیست که میان خانواده وانمود به خوب بودن کند. 
حرف‌های پارسا که تمام شد، از او خواستم تا بتوانم با خواهرش هم صحبتی داشته باشم. چند روزی طول کشید تا پارمیدا راضی به حرف‌زدن شود، باز هم با خجالت و مکث‌های طولانی. 
نظرت در رابطه با این کاری که پدرت انجام داده چیست؟ 
من پدرم را دوست دارم و همین‌طور خانواده‌ام را. قبل از این اتفاق پدرم با ما خوب بود و زندگی خوبی داشتیم ولی الان شرایط سخت و نامناسبی داریم، اگر هم بخواهیم به آن دامن بزنیم آسیب بیشتری به همراه دارد. پدرم این روزها خیلی با من بحث و دعوا می‌کند و من هم زود تمام می‌کنم و هیچ چیزی نمی‌گویم. این کارش از اول به صورت تدریجی شروع شد و ما آرام‌آرام به نیامدنش عادت کردیم ولی هنوز با این‌که یک زندگی جدید تشکیل داده، مشکل داریم. چون برای ما پذیرفتن اینکه پدر خانواده دیگری دارد، سخت است و نمی‌توانیم آن را درک کنیم و حال این‌که او بداخلاق، پرخاشگر و بهانه‌گیر هم شده و من را بیشتر عذاب می‌دهد. وقتی به صورت پدرم نگاه می‌کنم، غم و اندوهی در چشمانش است که نمی‌دانم چرا او را این‌قدر نگران و ناراحت کرده است. 
در این باره به پدرت چیزی گفته‌ای یا پرسیده‌ای؟ 
آره. ولی آن‌قدر بد صحبت می‌کند که از موضوع خارج می‌شویم و تا الان هم اگر چیزی فهمیده‌ایم از بحث‌هایی که پدر و مادرم کرده‌اند، متوجه شدیم. 
از مادرت پرسیده‌ای که چرا با پدرت مشکل دارد و دلیل تشکیل مجدد خانواده پدرت چیست؟ 
بله، من به مادرم بیشتر نزدیکم تا برادرم، ولی این را هم بگویم که مادرم تا حدی به من اجازه دخالت داده است. پدر و مادرم با هم مشکل دارند و اختلاف‌نظرهای مادرم هم با او بیشتر باعث این اتفاق شده است. البته دلایل دیگری هم هست که مادرم اختلاف نظرهایش‌ نمی‌خواهد زیاد در مورد آن‌ها حرف بزند. مادرم فشار سنگینی را دارد تحمل می‌کند، برخورد پدر، بهانه پارسا و خودش هم که با پدرم خوب نیست. از یک طرف هم خیلی نگران من و پارسا است. 
خواسته تو از این وضعیتی که در آن قرار گرفته‌ای، چیست؟ 
این است که اگر ما یک خانواده هستیم و این‌که با هم باید زندگی کنیم پس باید اول به هم احترام بگذاریم و این‌که حقوق یکدیگر را از بین نبریم و پدرم اگر حتی یک خانواده دیگر را تشکیل داده است نباید با ما بد باشد ولی خوب پدر ما نه‌تنها با ما مشکل دارد بلکه دلش نمی‌خواهد که با ما زندگی کند. مادرم هم دوست ندارد حتی به پدر من سلام کند، این آسیب‌ها را من و برادرم درک می‌کنیم. من در این سن باید به چیز‌های دیگری توجه کنم. من دوست دارم که زندگی ما مثل اول رویایی باشد به جای جدال با این موارد و در نهایت اگر این‌ها نمی‌توانند مشکل را حل کنند اگر از هم جدا بشوند خیلی بهتر است.
با بچه‌ها که حرف می‌زنی، از دید خودشان به موضوع نگاه می‌کنند، آن‌ها از ازدواج مجدد پدر مطمئن هستند و هر دو نفر روی یک نکته اتفاق نظر دارند که اگر با این وضعیت پدر و مادر از هم جدا شوند، خیلی برای آن‌ها بهتر است، اما وقتی به زندگی بچه‌های طلاق نگاه می‌کنی آن‌ها درست عکس این نظر را دارند. از پارسا می‌خواهم که با پدر و مادرش هم صحبتی داشته باشم. 
از کی اختلاف‌های شما شروع شد و چرا همسرتان ازدواج کرد؟ 
من همسرم را خیلی دوست داشتم و دارم، اول مشکلی نداشتیم تا مدتی هم با هم خوب بودیم. نمی‌دانم چرا همسرم قبل از تشکیل زندگی جدید با من سر عقیده، انتخاب، فکر و هر چیز دیگری که می‌گفتم موافق بود. اوایل ازدواج فقط منتظر بود که من حرف بزنم ولی الان تمام حرف‌هایم را رد می‌کند. از روز اولی که سعید با همسر جدیدش محرم شد من می‌دانستم ولی به خاطر بچه‌ها چیزی نگفتم تا این‌که واقعا خیلی عوض شد و برای بچه‌ها سوال بود که چرا این‌طوری شده و مدت نیامدن او به خانه زیاد شد و دیگر نمی‌توانستم به بچه‌ها بگویم که پدرتان کار دارد. باورش خیلی سخت بود و به خاطر همین در یکی از بحث‌ها بلند گفتم که بچه‌ها بشنوند و حتی اگر شک کردند دیگه بدانند پدرشان ازدواج کرده است. من هم با این موضوع مشکل دارم و تا الان هم به خاطر بچه‌ها صبر کردم و از دعوا و بحث با سعید بسیار خسته‌ام و به خاطر همین آمدم سر کاری که آخر دانشگاهم به من پیشنهاد شد. 
بچه‌ها می‌گویندکه اگر شما از هم جدا بشوید آسیب کمتری به ما وارد می‌شود، نظر شما چیست؟ 
یک بار هم گفتم اگر به خاطر بچه‌ها نبود، رهایش می‌کردم ولی جدا شدن هم آسیب‌های خودش را دارد و بچه‌ها تحمل این را ندارند که ما به‌طور کامل جدا شویم. بچه‌ها نیاز به پدر دارند و درست است که پدر آن‌ها دیگر برایش مهم نیست ولی باشد بهتر است. من خودم عقیده دارم که جدا بشویم و شاید هم این کار را کردم و چند بار هم برای مشاوره رفتیم و با هم صحبت کردیم. سعید ایرادهای بی‌دلیل می‌گیرد و بهانه می‌آورد که چرا این کارها را می‌کنی، من تو را دوست ندارم و می‌خواهم خودم باشم، شما هم با خودتان باشید. بعضی وقت‌ها فکر می‌کردم که به مشکل روانی بر‌خورد کرده و چون از بچه‌ خودش هم فراری بود و دوستشان نداشت و جوری نشان می‌داد که گدای سر کوچه را دارد نگهداری می‌کند، این‌گونه است. شاید هم نظر بچه‌ها درست است و طلاق بهتر از این وضعیت باشد. 
در گوشه‌ای دیگر از این شهر خانواده‌ای دیگر زندگی می‌کند که آن‌ها هم با مشکلی مشابه دست‌به‌گریبانند؛ پدر آن‌ها از دوران بچگی بچه‌ها ازدواج مجدد کرده و تا الان هم دو زندگی مشترک دارد. اینجا هم اهالی خانه مشکل دارند و می‌خواهند پدرشان را در خانه ببینند ولی پدر مدت‌ها است که فقط دارد به آن‌ها امر پدرانه می‌کند، با همسرش هم خوب نیست و این را اهالی خانه می‌دانند و بچه‌ها از این موضوع ناراحت هستند. 
علی 19 ساله و پسر بزرگ خانواده است. او را در مغازه لباس‌فروشی یکی از دوستانش می‌بینم. می‌خواهم با او صحبت کنم تا ببینم در این مدت چه گذشته است و چه آسیب‌هایی دیده و چه مشکلاتی را گذرانده‌اند. 
از چند سالگی متوجه ازدواج دوم پدرت شدی؟ 
من آن موقع هشت ساله بودم که متوجه شدم او یک زن دیگر دارد و خیلی برایم سخت بود که پدرم را با یکی دیگر تقسیم کنم. شب‌هایی که به خانه نمی‌آمد من خیلی دلم تنگ می‌شد و جای خالی او را خیلی احساس می‌کردم. شب‌ها با صدای گریه مادرم که برای نماز شب بلند می‌شد بیدار می‌شدم و می‌شنیدم که دعا می‌کرد که پدرم با اون و ما خوب باشد. 
هیچ‌وقت از مادرت نپرسیدی که چرا پدرت این کار را کرده یا از خود پدرت نپرسیدی؟ 
از مادرم چرا، ولی از پدرم نه. چون دوست ندارم با من بد صحبت کند. از مادرم پرسیدم، مادرم‌ گفت که پدرت یکی دیگر را دوست دارد و هرگز اجازه نمی‌داد که من به پدرم بی‌احترامی کنم ولی پدرم با این کار ضربه شدیدی به من و مادر و برادرم وارد کرده است. ولی ما همیشه به او احترام گذاشتیم. از کل پدر بودن این را یاد گرفته که بگوید من پدرم. 
تا حالا با پدرت بحث کرده‌ای؟ 
دو بار بحث کردیم و من به رویش زدم که با ازدواج دوم چه بلایی سر ما آورده ولی با داد و سروصدا از خانه بیرون رفت. 
آیا مادرت با پدرت بحث می‌کند؟ 
آره، هر بار که دعوا می‌کنند اشتباهات همدیگر را به رخ هم می‌کشند و ما نمی‌دانیم که مقصر کیست. هریک به یک اندازه مشکلات دارند و هر کدام‌شان دلیل خودشان را دارند و هیچ‌یک مشکلات خود را مشکل اصلی نمی‌دانند. من هم نتیجه گرفتم که سمت هیچ‌کدام را نگیرم چون می‌دانم که هر دو مقصرند. 
آرزوی تو برای این زندگی و آخرین خواسته تو چیست؟ 
اینکه این موضوع درست شده و پدرم مقداری به فکر ما هم باشد. این درست نیست که در خانواده ما هر شبی که پدر به خانه می‌آید دعوا باشد. 
پدرت از ازدواج دومش بچه هم دارد؟ 
بله یک دختر دیگر دارد. 
رابطه‌تان با او چگونه است؟ 
از زنش خوشم نمی‌آید چون همیشه فکر می‌کنم تمام بدبختی‌های ما تقصیر اوست. خواهر ناتنی‌ام هم مثل ما این وسط‌گیر کرده، الان 9 سالش است و با وجود این‌که از ازدواج پدرم راضی نیستم او را دوست دارم؛ هرچه باشد خواهرم است دیگر. 
وقتی از علی جدا می‌شوم، فکرم در زندگی آن‌ها جا می‌ماند. زندگی همه در این میان به‌هم خورده، حتی خود پدر هم که امروز دو همسر و خانواده دارد باز هم نمی‌تواند آسوده زندگی کند. همین درگیری‌های‌ روزمره‌ای که با هریک از همسرها یا بچه‌هایش دارد، زندگی را شیرین که نه تلخ‌تر هم می‌کند. همسرها به نوعی دیگر درگیرند و از همه بدتر بچه‌هایی که نمی‌دانند تکلیفشان در زندگی چیست. این به هیچ عنوان درست نیست که بچه‌ها به وضعیتی در زندگی برسند که راه آخر را برای زندگی والدین خود توصیه کنند؛ این‌که از هم طلاق بگیرند. اما کارشناسان معتقدند دعواهای خانوادگی به‌‌مراتب بیشتر از جدایی والدین از هم به فرزندان آسیب می‌زند؛ البته زمانی که آن‌ها از جدایی صحبت می‌کنند، منظورشان این است که هر کدام از والدین به وظایف خود عمل کند. فرزندان برای تربیت صحیح به حضور پدر و مادر به‌صورت همزمان نیاز دارند. کم‌کاری هریک می‌تواند اثرات جبران‌ناپذیری بر آینده آن‌ها بگذارد. 

  • ۹۱/۱۲/۰۳
  • محمد امین آزادگان

نظرات  (۳)

  • آبتا عطایی
  • سلام
    من هم وبلاگ دار شدم. بیا سر بزن

    آزاد باشی
    پاسخ:
    حتما گلم جیگرتوو

    وبت که خیلی باحاله ایشالا که هر روز بهترش کنی بعضی وقتا لازمه که بعضیا از بی عدالتی ها بگن...

    خسته نباشی..

    پاسخ:
    khob bi edalati nist khaste nabashi 

    سلام داداشی..ممنونم ک سر زدی..وب زیبا و پرمحتوایی داری..دوس داشتی تبادل لینک کنیم...منتظرم
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی